جدول جو
جدول جو

معنی دماغ سوختن - جستجوی لغت در جدول جو

دماغ سوختن
(زَ / زِ تَ)
محنت بسیار کشیدن. (ناظم الاطباء) (غیاث). دماغ پختن. کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج) :
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصورکه کیمیایی هست.
سعدی.
از صحبت صوفی منشان سوخت دماغم
ای باده پرستان ره میخانه کدام است ؟
سعدی.
به سینه هر نفسم صدهزار داغ مسوز
برای سوختنم این قدر دماغ مسوز.
باقر کاشی (از آنندراج).
محض از برای خاطر پروانه های نرم
شب تا صباح شمع نشست و دماغ سوخت.
فیاض (از آنندراج).
، فکر بسیار کردن. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دماغ سوختن
((دَ))
دماغ کسی سوختن کنایه از ناکام و ناامید شدن، کنف شدن
تصویری از دماغ سوختن
تصویر دماغ سوختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ / چِ غِ شَ)
که بینی اش سوخته باشد، کنایه است از شکست خورده و ناکام: دماغ سوخته شدن، ناکام شدن و شکست خوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صاحب آنندراج این ترکیب را آورده است با شواهد زیرین:
کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمد
بدل داغ تو چندان سوختم کآتش بجان آمد.
فطرت.
سینۀ باز حسرتم رشک برون شد از درون
بسکه بهر طرف درو داغ شکار سوختم.
طالب آملی.
خورشید تا ز داغ غمت سوخت بر جگر
تا شد سپند خال ترا مجمر آینه.
ثنائی
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ کَ دَ)
بمعنی روشن کردن و روشن شدن چراغ هر دو آمده. (آنندراج). چراغ افروختن و برکردن و گرفتن. (آنندراج) (غیاث). روشن شدن و روشن کردن چراغ. (ارمغان آصفی) :
زمانه از شب تارم چراغ بازگرفت
پس از وفات من آورد وبر مزارم سوخت.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
نیست بی می باغ را نوری می روشن بیار
تیره میسوزد چراغ لاله ها روغن بیار.
صائب (از آنندراج).
روزن فانوس را ماند حسود تنگ چشم
هرکرا سوزد چراغ او را کدورت میرسد.
واعظ قزوینی (از ارمغان آصفی).
ز گرمی جگرم دوش چشم تر میسوخت
چراغ دیده براه تو تا سحر میسوخت.
حزنی صفاهانی (از ارمغان آصفی).
رجوع به چراغ افروختن و چراغ روشن کردن شود، چراغ کسی سوختن، کنایه از مراد حاصل شدن و بدولت رسیدن. (آنندراج) (ارمغان آصفی) :
چراغ شمع روشن شد که در بزم تو میسوزد
نبود این دولت بیدار هرگز دودمانش را.
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ تَ / تِ)
رنج دیدگی. ناکامی. شکست. افسردگی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دماغ سوختن و دماغ سوخته شود
لغت نامه دهخدا
(پَ شُ دَ)
داغ کردن. نشانمند کردن. (آنندراج) :
تا برگرفته ای ز رخ خود نقاب را
چون لاله داغ ساخته ای آفتاب را.
وحید.
- داغ ساختن آب و روغن و جز آن، گرم کردن و گداختن آن:
کسی از عهدۀ خصم ملایم برنمی آید
که آتش داغ سازد آب را اما نمیسوزد.
محسن تأثیر.
و رجوع به داغ کردن شود، ساختن آلت داغ
لغت نامه دهخدا
(یِ بُ کَ دَ)
این ترکیب در آنندراج آمده است وظاهراً معنای بهم آمدن زخم و ریش داغ معنی میدهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از دماغ سوختگی
تصویر دماغ سوختگی
رنج دیدگی، ناکامی، شکست، افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
بور، خجل، دمغ، مچل
فرهنگ واژه مترادف متضاد